دل من....
اگر گاهی ندانسته به احساس تو خندیدم
و یا از روی خودخواهی فقط خود را پسندیدم
اگر از دست من در خلوت خود گریه كردی
اگر بد كردم هرگز به روی خود نیاوردی
اگر زخمی چشیدی گاهی گاهی از زبان من
اگر رنجیده خاطر گشتی از لحن بیان من
حلالم کن ... بعد امشب دعایم کن
دل من حوصله کن داد زدن ممنوع است
کم بکن این گله فریاد زدن ممنوع است
بین این قوم که هر کار ثوابیست کباب
دل دل سوخته را باد زدن ممنوع است
تیشه بر ریشه فرهاد زدن ممنوع است
بین این قوم که از باک رگی ترشیدن
حرفی از حجله و داماد زدن ممنوع است
شادی از منظر این قوم گناهیست بزرگ
بزن آنگه ولی شاد زدن ممنوع است
خــَنده ام میگــیرد،
وقـتی پـس از مــُدت هآ بی خبری
بی آنکه یک بــآر
سـراغی از مـَن بگیـــری،
میگـویی:دلـَم بـرات تنـگ شـُده
یـآ مـَرا به بــآزی گــرفته ایــ
یـآ معـنی دلتنگیرا نمیفـَهمی...
دلتنگیاتارزانــی خودَتــــ
نمـے دونـــم ؟ چــهِ رمـــــزیه
لامــــصب بعضـــ-ـــیا بــه ِ آدم ؛ مـــیگـטּ "عــزیــزم"
انگار فحــــــش دادن ؛
ولی بعــــــضیا هــــــستـטּ بــﮧ آدم مـــــیگـن :
" دیــــ√ـوونـﮧ " ،
انگار دنــیا رو بـه آدم دادن ...
جسارت می خواهـב ؛
نزבیڪ شدטּ به افڪار בخترے ،
که روز ها ...
مردانـہ با زنـدگے می جنگـב !
اما شب ها ...
بالشش از هق هق های בפֿـترانـہ פֿـیس است...

















